چه به هر سوی چو کوران به از صائب تبریزی غزل 6836
1. چه به هر سوی چو کوران به عصا می بینی؟
چاه زیر قدم توست چو وا می بینی
1. چه به هر سوی چو کوران به عصا می بینی؟
چاه زیر قدم توست چو وا می بینی
1. خاک شو خاک ازان پیش که بر باد روی
بندگی پیشه خود ساز که آزاد روی
1. به خبر چند تسلی ز رخ یار شوی؟
سعی کن سعی که شایسته دیدار شوی
1. غنچه را راه در آن چاک گریبان ندهی
به کف طفل نوآموز گلستان ندهی
1. بی حجابانه به آغوش کجا می آیی؟
که به صد ناز در اندیشه ما می آیی؟
1. رخ برافروخته دیگر به نظر می آیی
از شکار دل گرم که دگر می آیی؟
1. عیش فرش است در آن محفل روح افزایی
که فتد شیشه می جایی و ساقی جایی
1. باش در ذکر خدا دایم اگر جویایی
کاین براقی است که تا عرش ناستد جایی
1. بهار گشت ز خود عارفانه بیرون آی
اگر ز خود نتوانی ز خانه بیرون آی
1. مباش معجب و خودبین که در بلا افتی
مبین در آینه بسیار کز صفا افتی
1. تو تا ز هستی خود بی خبر نمی افتی
ز خویش مرحله ای پیشتر نمی افتی
1. ز خط سیه رخ چون لاله زار خود کردی
ستم به روز من و روزگار خود کردی