اگر مقید کسب هوا نمی گردی از صائب تبریزی غزل 6848
1. اگر مقید کسب هوا نمی گردی
حباب وار ز دریا جدا نمی گردی
1. اگر مقید کسب هوا نمی گردی
حباب وار ز دریا جدا نمی گردی
1. دل مرا به نگاهی ز من برآوردی
سخن نکرده مرا از سخن برآوردی
1. هزار عقد محبت به این و آن بندی
همین به کشتن من تیغ بر میان بندی
1. اگر سرای جهان در خور سزا بودی
ز خوان رزق شکر روزی هما بودی
1. اگر نسیم سحرگاه مهربان بودی
ز بوی گل قفسم رشک گلستان بودی
1. غم دو دیده پر خون ما کجا داری؟
به سرمه چشمی و چشمی به توتیا داری
1. ز برگریز، دل بی قرار ازان داری
که غافلی ز بهاری که در خزان داری
1. دگر چه شد که به عشاق سرگران بودی؟
چو لاله حرف جگرسوز در دهان داری
1. هزار حیف که از رهگذار بی بصری
نیافتم خبری از جهان بی خبری
1. درین حدیقه پر میوه تا جگر نخوری
ز نخل زندگی خویشتن ثمر نخوری
1. دگر چه شد که ز حالم خبر نمی گیری
ز بوسه نام مرا در شکر نمی گیری
1. مآل تیغ زبان نیست غیر سربازی
به زیر تیغ کنی چند گردن افرازی؟