سینه باغی است که گلشن از صائب تبریزی غزل 6824
1. سینه باغی است که گلشن شود از خاموشی
دل چراغی است که روشن شود از خاموشی
1. سینه باغی است که گلشن شود از خاموشی
دل چراغی است که روشن شود از خاموشی
1. سوختی در عرق شرم و حیا ای ساقی
دو سه جامی بکش از شرم برآ ای ساقی
1. قطره را بحر نماید سفر یکرنگی
ذره خورشید شود از اثر یکرنگی
1. می وصل تو به کم حوصله ها ارزانی
نشائه خون جگر باد به ما ارزانی
1. دل نبندند عزیزان جهان در وطنی
که به یوسف ندهد وقت سفر پیرهنی
1. چه شود گر به پیامی دل من شاد کنی؟
پیش ازان روز که بسیار مرا یاد کنی
1. تا کی اندیشه این عالم پرشور کنی؟
دست تا چند درین خانه زنبور کنی؟
1. از سر صدق اگر سینه خود چاک کنی
فیض صبح از نفس پاک خود ادراک کنی
1. دل چون شیشه خود گر تهی از باده کنی
کوری دیو هوا، پر ز پریزاده کنی
1. تا تو چون شانه دل چاک مهیا نکنی
پنجه در پنجه آن زلف چلیپا نکنی
1. از خودی چشم بپوشان اگر اهل دینی
که خدابین نشود دیده هر خودبینی
1. چند چون چشم هوسناک به هر سو بینی؟
جمع شو تا هم از آیینه خود رو بینی