شنیدم بلبل خود را ستایش از صائب تبریزی غزل 6788
1. شنیدم بلبل خود را ستایش کرده ای جایی
میان عندلیبان دگر افتاده غوغایی
1. شنیدم بلبل خود را ستایش کرده ای جایی
میان عندلیبان دگر افتاده غوغایی
1. مرا افکنده رخسار عرقناکش به دریایی
که دارد هر حبابش در گره طوفان خودرایی
1. که غیر از سنگ طفلان می کند دیوانه آرایی؟
که غیر از گنج گوهر می کند ویرانه آرایی؟
1. به توحید خدا همچون الف گویاست تنهایی
دویی در پله شرک است و بی همتاست تنهایی
1. ندارم یاد خود را فارغ از عشق بلاجویی
چو داغ لاله دایم در نظر دارم پریرویی
1. چهره را صیقلی از آتشِ می ساختهای
خبر از خویش نداری که چه پرداختهای
1. تا ز رخسار چو مه پرده برانداخته ای
سوز خورشید به جان قمر انداخته ای
1. تا رخ از باده گلرنگ برافروختهای
جگر لالهعذاران چمن سوختهای
1. روی دل با همه کس در همه جا داشته ای
در ته پرده نیرنگ چها داشته ای
1. دست اگر در کمر راهبر دل زده ای
بی تردد به میان دامن منزل زده ای
1. طعمه مور شوی گر چه سلیمان شده ای
زال می گردی اگر رستم دستان شده ای
1. شوخ و میخواره و شبگرد و غزلخوان شده ای
چشم بد دور که سرفتنه دوران شده ای؟