زهی به غمزه جانسوز برق از صائب تبریزی غزل 667
1. زهی به غمزه جانسوز برق مذهبها
به خنده شکرین نوبهار مشربها
1. زهی به غمزه جانسوز برق مذهبها
به خنده شکرین نوبهار مشربها
1. چنان که از نمک افزون شود جراحتها
یکی هزار ز پرسش شود مصیبتها
1. به دور کاکل و زلف تو سنبلستانها
شده است خواب پریشان به چشم بستانها
1. شکوفه شور فکنده است در گلستانها
شده است خوان زمین گم درین نمکدانها
1. اگر چه خوش نبود سیر بوستان تنها
گرفته ایم اجازت ز باغبان تنها
1. غم حساب ندارم ز میْپرستیها
که نیست قابل تعبیر، خواب مستیها
1. به خرج رفت حیاتم ز هرزهکوشیها
به خاک ریخت شرابم ز خامجوشیها
1. زهی نقاب جمالت برهنهروییها
خموشی تو زبانبند کامجوییها
1. آن را که نیست وسعت مشرب درین سرا
در زندگی به تنگی قبرست مبتلا
1. آسان چسان شود ز وطن دیده ور جدا؟
کز سنگ خاره گشت به سختی شرر جدا
1. بلبل نمی شود به قفس از چمن جدا
فانوس، شمع را نکند ز انجمن جدا