مکن با تلخکامان رو ترش از صائب تبریزی غزل 6753
1. مکن با تلخکامان رو ترش تا شکری داری
که همچون مور خط در چاشنی غارتگری داری
1. مکن با تلخکامان رو ترش تا شکری داری
که همچون مور خط در چاشنی غارتگری داری
1. زمین از دامن تر عالم آب است پنداری
ز غفلت آسمان ها پرده خواب است پنداری
1. ز شیرینی عتاب او شکرخندست پنداری
زبان در کام او بادام در قندست پنداری
1. ز زهرچشم او رگ در تنم مارست پنداری
سر هر موی بر تن نیش خونخوارست پنداری
1. فروغ زندگانی برق شمشیرست پنداری
نفس عمر سبکرو را پر تیرست پنداری
1. ز وحشت چرخ بر من حلقه دام است پنداری
زمین از تنگ میدانی لب بام است پنداری
1. خرد در سر مرا در خم فلاطون است پنداری
هوس در دل مرا در خاک قارون است پنداری
1. ز زلف پرشکن بتخانه چین است پنداری
ز خال مشکبو آهوی مشکین است پنداری
1. مجو چون غافلان از عالم اسباب بیداری
که پیدا کم شود در پرده های خواب بیداری
1. ندارد سرو این گلزار تاب شیون ای قمری
بنه از سرمه طوق خامشی بر گردن ای قمری
1. ز دل بیرون نرفت از قرب جانان داغ مهجوری
نمی سازد خنک بیمار را دل شمع کافوری
1. گره در سینه هر کس که باشد گوهر رازی
بود هر تاری از پیراهن او خار ناسازی