صبر کن بر آب تلخ و شور تا از صائب تبریزی غزل 6729
1. صبر کن بر آب تلخ و شور تا گوهر شوی
سرمپیچ از ترک سر تا صاحب افسر شوی
1. صبر کن بر آب تلخ و شور تا گوهر شوی
سرمپیچ از ترک سر تا صاحب افسر شوی
1. ترک عجب و کبر کن تا قبله عالم شوی
سیرت ابلیس را بگذار تا آدم شوی
1. سرمپیچ از داغ تا سرحلقه مردان شوی
در سیاهی غوطه زن تا چشمه حیوان شوی
1. سر به جیب فکر بر تا از فلک بیرون شوی
بر کمی زن تا چو ماه عید روزافزون شوی
1. شکوه ای دارم به شرط آن که پنهان بشنوی
پیش ازان کز من خبر در کافرستان بشنوی
1. خنده بیجا مزن تا طعن بیجا نشنوی
پا منه بیرون ز راه شرم تا پا نشنوی
1. خار دیوارست چون از اشک شد مژگان تهی
ابر بی باران بود دستی که شد ز احسان تهی
1. جام هیهات است از صهبا کند پهلو تهی
این حبابی نیست کز دریا کند پهلو تهی
1. از بلند و پست نبود چاره تا گرد رهی
گرد هستی برفشان از خود اگر مرد رهی
1. چمن را داغ دارد رویت از گلهای پی در پی
ز ریحان های جان پرور، ز سنبلهای پی در پی
1. نباشد دولت بیدار را چون انقلاب از پی؟
که دارد شبنم این باغ چشم آفتاب از پی
1. مرا از عشق داغی بر دل افگار بایستی
چراغی بر سر بالین این بیمار بایستی