چاره از من می کند پرهیز از صائب تبریزی غزل 6705
1. چاره از من می کند پرهیز از بیچارگی
غم به گرد من نمی گردد ز بی غمخوارگی
1. چاره از من می کند پرهیز از بیچارگی
غم به گرد من نمی گردد ز بی غمخوارگی
1. خط حجاب آن رخ گلرنگ شد یکبارگی
دستگاه بوسه ما تنگ شد یکبارگی
1. عقل و هوش و دین نگردد جمع با دیوانگی
خانه پردازست چون سیل فنا دیوانگی
1. سر فرو نارد به گردون اختر دیوانگی
گرد خاکستر نگیرد اخگر دیوانگی
1. گر چه خالی کردم از خون صد ایاغ از تشنگی
دل همان در سینه سوزد چون چراغ از تشنگی
1. شب که مغزم را به جوش آورد شور بلبلی
بود دامان دگر بر آتش من هر گلی
1. قطره ای از قلزم توحید باشد هر دلی
دست رد بر هیچ مخلوقی منه گر واصلی
1. ابر مظلم تیره گرداند جهان را در دمی
یک ترشرو تلخ سازد عیش را بر عالمی
1. تا نسوزد، عود در مجمر ندارد آدمی
تا نگرید، آب در گوهر ندارد آدمی
1. گر به کار خویشتن چون شمع بینا بودمی
زیر تیغ محفل آرا پای بر جا بودمی
1. کاش من از روز اول بوالهوس گردیدمی
تا ز گلزار تو گستاخانه گلها چیدمی
1. گر سر دنیا نداری تاجدار عالمی
گر به دل بیرونی از عالم سوار عالمی