چند ازان آرام بخش جان از صائب تبریزی غزل 6682
1. چند ازان آرام بخش جان جدا باشد کسی؟
چشم بر در، گوش بر آواز پا باشد کسی
1. چند ازان آرام بخش جان جدا باشد کسی؟
چشم بر در، گوش بر آواز پا باشد کسی
1. چند در ایام گل عزلت گزین باشد کسی؟
در بهار این چنین زیر زمین باشد کسی
1. بر زبان و دل چو کج باشد نبخشاید کسی
از دم عقرب گره جز سنگ نگشاید کسی
1. بیش ازین آتش مزن در عالم ای جان کسی
رحم کن بر تشنگان ای آب حیوان کسی
1. گر چه در سیر بهشتم از گل روی کسی
دوزخی در هر بن مو دارم از خوی کسی
1. مستی و خمیازه بر خون دل ما می کشی
صد خم می داری و حسرت به مینا می کشی
1. سنگ را در جذبه از دست فلاخن می کشی
جامه خاکستری از دوش گلخن می کشی
1. دانه ما در ضمیر خاک بودی کاشکی
یا چو سر زد در زمان دهقان درودی کاشکی
1. خاک ما در گوشه میخانه بودی کاشکی
حشر ما با شیشه و پیمانه بودی کاشکی
1. تابش برق و حیات مختصر باشد یکی
جلوه آغاز و انجام شرر باشد یکی
1. بندگی کردن پسندیده است با آزادگی
سرو را خط امان شد از خزان استادگی