بی تأمل زینهار از نقطه از صائب تبریزی غزل 6670
1. بی تأمل زینهار از نقطه دل نگذری
زین سواد اعظم اسرار غافل نگذری
1. بی تأمل زینهار از نقطه دل نگذری
زین سواد اعظم اسرار غافل نگذری
1. گر به چشم پاک در صنع الهی بنگری
کعبه مقصود را در هر سیاهی بنگری
1. می کند تن هم دل بی تاب را گردآوری
مشت خاکی گر کند سیلاب را گردآوری
1. دل چسان غم های جانان را کند گردآوری؟
چون حبابی بحر عمان را کند گردآوری؟
1. فرصتی کو تا دل از دنیا کنم گردآوری؟
چند روزی توشه عقبی کنم گردآوری
1. چون گل رعنا در ایام بهاران سعی کن
کز دل پرخون و از رنگ خزانی برخوری
1. از فنای پیکر خاکی چرا خون می خوری؟
از شکست خم چرا غم ای فلاطون می خوری؟
1. یاد دارد تخت شاهان قلزم خضرا بسی
سرنگون گردیده زین کشتی درین دریا بسی
1. زیر پای چرخ کجرفتار چون خوابد کسی؟
در ره این سیل بی زنهار چون خوابد کسی؟
1. دل چه افتاده است در این خاکدان بندد کسی؟
در تنور سرد از بهر چه نان بندد کسی؟
1. تکیه چند از ضعف بر دوش عصا دارد کسی؟
این بنای سست را تا کی بپا دارد کسی؟
1. شوق اگر شهپر شود پروا نمی دارد کسی
همچو موج اندیشه از دریا نمی دارد کسی