جامه زرین نگردد جمع با از صائب تبریزی غزل 6717
1. جامه زرین نگردد جمع با سیمین تنی
یوسف از چه برنمی آید ز بی پیراهنی
1. جامه زرین نگردد جمع با سیمین تنی
یوسف از چه برنمی آید ز بی پیراهنی
1. برد شبنم را برون از باغ، چشم روشنی
با دل روشن تو محو آب و رنگ گلشنی
1. ای ز رویت برق عالمسوز در هر خرمنی
وز نسیم جلوه ات هر آتشی را دامنی
1. گریه ها در چشم تر دارم تماشاکردنی
در صدف چندین گهر دارم تماشاکردنی
1. حیرتی از چشم مست یار دارم دیدنی
خوابها در دیده بیدار دارم دیدنی
1. بی تائمل صرف نقد وقت در دنیا کنی
چون به کار حق رسی امروز را فردا کنی
1. چند اسباب اقامت جمع در عالم کنی؟
ریشه تا کی در زمین عاریت محکم کنی؟
1. تا به کی دل را سیاه از نعمت الوان کنی؟
چند در زنگار این آیینه را پنهان کنی؟
1. ای که فکر چاره بیماری دل میکنی
نسبت خود را به چشم یار باطل میکنی
1. در عمارت زندگانی چند باطل میکنی؟
رفتهای از کار تا سامان منزل میکنی
1. من به حال مرگ و تو درمان دشمن می کنی
این ستم ها چیست ای بی درد بر من می کنی؟
1. پشت پا زن بر دو عالم تا فلک پیما شوی
از سر دنیا و دین برخیز تا رعنا شوی