مرا باغ و بهاری از می گلفام از صائب تبریزی غزل 6741
1. مرا باغ و بهاری از می گلفام بایستی
به دستی گردن مینا، به دستی جام بایستی
1. مرا باغ و بهاری از می گلفام بایستی
به دستی گردن مینا، به دستی جام بایستی
1. مکن طول امل را پیروی تا پیشوا گردی
عنان خود به هر موجی مده تا ناخدا گردی
1. تو آن هوش از کجا داری که از خود بی خبر گردی؟
همان بهتر که خرج این جهان مختصر گردی
1. به ظاهر نیست عشق را اگر بر دست و پا بندی
به هر مو دارد از پاس وفاداری جدا بندی
1. چراغ گل اگر در زیر بال بلبلان بودی
کجا اوراق گل در دست تاراج خزان بودی؟
1. نمی آییم چون یوسف به چشم هر خریداری
بحمدالله متاع ما ندارد روی بازاری
1. ز مطلب در حجابی تا نظر بر مدعا داری
نگردی آشنای خویش تا یک آشنا داری
1. نمی آید ز دل با جلوه مستانه خودداری
کند با ترکتاز سیل چون ویرانه خودداری؟
1. به ظاهر گر دریغ از نامرادان روی خود داری
روانشان تازه از مد رسای بوی خودداری
1. اگر چون نرگس نادیده بر کف جام زر داری
همان بر خرده گل از تهی چشمی نظر داری
1. گر اندک نیکیی از دستت آید در نظر داری
بت خود می کنی سنگی اگر از راه برداری
1. مکن تقصیر در افسوس تا جان در بدن داری
که بهر لب گزیدن سی محرک در دهن داری