از ناله نسیمیش به بستان از صائب تبریزی غزل 6634
1. از ناله نسیمیش به بستان نرسیده
از گریه غباریش به دامان نرسیده
1. از ناله نسیمیش به بستان نرسیده
از گریه غباریش به دامان نرسیده
1. تا دیده خود کرد چو دستار شکوفه
برکرد سر از پیرهن یار شکوفه
1. در مجمع ما نیست کسی را غم خانه
چون ریگ روان قافله ماست روانه
1. ای چشم تو خونریزتر از دور زمانه
مژگان ترا مردمک دیده نشانه
1. دلگیر نیست از تن، جانهای زنگ بسته
کنج قفس بهشت است، بر مرغ پرشکسته
1. عشق اختیار دل را از دست ما گرفته
طوفان عنان کشتی از ناخدا گرفته
1. بیگانگی ز حد رفت ساقی می صفا ده
ما را ز خویش بستان خود را دمی به ما ده
1. آن خوش پسر برآمد از خانه می کشیده
مایل به اوفتادن چون میوه رسیده
1. چون چنگ هر رگ من، دارد سری به ناله
دارد نشان داغی، هر عضو من چو لاله
1. خراب گشت ز می زاهد شراب ندیده
که تاب آب ندارد سفال تاب ندیده
1. به جرم این که کله کج نهاده است شکوفه
به روی خاک مذلت فتاده است شکوفه
1. مباش از سخن سخت در شکست پیاله
که بهتر از ید بیضاست پشت دست پیاله