رحم کردن بر ستمکاران، ستم بر عالمی است از صائب تبریزی غزل 6575
1. رحم کردن بر ستمکاران، ستم بر عالمی است
پنبه بر داغ پلنگ خشمگین بیجا منه
1. رحم کردن بر ستمکاران، ستم بر عالمی است
پنبه بر داغ پلنگ خشمگین بیجا منه
1. بی تأمل بر بساط پاکبازان پا منه
تا نشویی دست از جان پای در دریا منه
1. بر دل ارباب حاجت دست خود بی زر منه
آستین خشک را بر دیده های تر منه
1. دل ز غفلت چون خودآرایان به رنگ و بو منه
چون گل از هر شبنمی آیینه بر زانو منه
1. از دل سودایی ما آسمان رنگ است کوه
از هلال تیشه ما آتشین چنگ است کوه
1. تیشه زد بر پای خود هر کس که زد بر پای کوه
دست کوته دار چون فرهاد از ایذای کوه
1. صباحت آب در گلزارش از جوی گهربسته
نزاکت رشته جان را بر آن موی کمر بسته
1. به ساغر نقل کرد از خم شراب آهسته آهسته
برآمد از پس کوه آفتاب آهسته آهسته
1. به مطلب می رسد جویای کام آهسته آهسته
ز دریا می کشد صیاد دام آهسته آهسته
1. به من شد نرم آن نامهربان آهسته آهسته
بلی کم زور می گردد کمان آهسته آهسته
1. نه تبخاله است بر گرد دهان یار افتاده
که گوهرها برون از مخزن اسرار افتاده
1. مدان از بی نیازی طبع من گر سرکش افتاده
که از بی روغنی ها در چراغم آتش افتاده