چون شبنم روشن گهر با خار و گل یکرنگ شو از صائب تبریزی غزل 6551
1. چون شبنم روشن گهر با خار و گل یکرنگ شو
بگذار رعنایی ز سر بیزار از نیرنگ شو
1. چون شبنم روشن گهر با خار و گل یکرنگ شو
بگذار رعنایی ز سر بیزار از نیرنگ شو
1. ای دل ز اوضاع جهان بیگانه شو بیگانه شو
با آن نگار خانگی همخانه شو همخانه شو
1. چشمی که فتاد بر لقای تو
شد مشرق گوهر از صفای تو
1. خامش گویا بود چشم سخنگوی تو
نقطه بسم الله است خال بر ابروی تو
1. بوالهوس از خط نظر پوشید زان روی چو ماه
خط به چشم بی سوادان می کند عالم سیاه
1. نفس ظلمانی نمی دارد محابا از گناه
نیست پروا طفل زنگی را ز پستان سیاه
1. می کند دل را سیه چندان که خواب صبحگاه
می نماید آنقدر روشن شراب صبحگاه
1. حسن را از چشم بد شرم و حیا دارد نگاه
شمع را فانوس از باد صبا دارد نگاه
1. چون به یاد شرم می افتم در اثنای نگاه
می زند غیرت ز مژگان تیشه بر پای نگاه
1. از مزار اهل حق جز دولت عقبی مخواه
زینهار از ترک دنیا کردگان دنیا مخواه
1. از سر عشاق در زیر فلک سامان مخواه
اختیار از گوی عاجز در خم چوگان مخواه
1. تا ز خط پشت لب جان بخش جانان شد سیاه
عالم روشن به چشم آب حیوان شد سیاه