روزی که پسته دید لب همچو قند او از صائب تبریزی غزل 6527
1. روزی که پسته دید لب همچو قند او
شد خنده زهر در دهن نیم خند او
1. روزی که پسته دید لب همچو قند او
شد خنده زهر در دهن نیم خند او
1. شد خط مشکبار عیان از عذار او
جوهرنما شد آینه بی غبار او
1. خطت که رفت در بغل هاله ماه ازو
پوشیده است کعبه پلاس سیاه ازو
1. میخانه ای که شوق تو باشد مدام او
دایم به زور باده زند دور، جام او
1. از گرد خط گرفته مباد آفتاب تو
چندان که خاک اوست روان باد آب تو
1. چون سر زند ز مشرق زین آفتاب تو
صد شاخ گل پیاده رود در رکاب تو
1. از بس ز خون ما شده گلگون عقیق تو
در ساغر سهیل کند خون عقیق تو
1. خون لاله لاله می چکد از رنگ آل تو
گلگونه همند جلال و جمال تو
1. نتوان در آب و آینه دیدن مثال تو
چون مد آه، سایه ندارد نهال تو
1. از بس که سرکش است قد چون نهال تو
در آب هم نگون ننماید مثال تو
1. ای فتنه سایه پرور سرو روان تو
مه در کمند کاکل عنبرفشان تو
1. تا کرد تیغ غمزه حمایل نگاه تو
شد سرمه گوشه گیر ز چشم سیاه تو