غافل از داغ جنون ای دیده روشن مشو از صائب تبریزی غزل 6492
1. غافل از داغ جنون ای دیده روشن مشو
گر رهایی چشم داری غافل از روزن مشو
1. غافل از داغ جنون ای دیده روشن مشو
گر رهایی چشم داری غافل از روزن مشو
1. چو بنشیند، شود صد کوه تمکین همنشین با او
چو برخیزد ز جا، از جای برخیزد زمین با او
1. نگردد بی صفا از خط لب گوهرنثار او
که می شوید سیاهی را عقیق آبدار او
1. جنون گنجی است گوهرخیز، زنجیر اژدهای او
تهیدستی نبیند هر که شد در گنج پای او
1. چه خوش باشد که گردد دیده روشن از عذار تو
جواهر سرمه بینش شود خط غبار تو
1. چه باشد حاصل مرغ چمن ای گلعذار از تو؟
که از گل می خورد صد کاسه خون هردم بهار از تو
1. بهار آفرینش را نگاری نیست غیر از تو
نگار این گلستان را بهاری نیست غیر از تو
1. زهی گردون کف بی مغزی از دریای عاشق تو
دو عالم یک گریبان چاک از سودای عشق تو
1. ندارد اختیار در گشودن باغبان تو
که در را می گشاید جوش گل در گلستان تو
1. من آن بخت از کجا دارم که پیچیم بر میان تو
بگردم چون خط شبرنگ بر گرد دهان تو
1. خط شبرنگ با لعل لب جانان زند پهلو
زهی ظلمت که با سرچشمه حیوان زند پهلو
1. زمین از اشک پرشورم به طوفان می زند پهلو
ز آب گوهره ساحل به عمان می زند پهلو