خون رغبت را به جوش آرد لب میگون تو از صائب تبریزی غزل 6468
1. خون رغبت را به جوش آرد لب میگون تو
بوسه را آتش عنان سازد رخ گلگون تو
1. خون رغبت را به جوش آرد لب میگون تو
بوسه را آتش عنان سازد رخ گلگون تو
1. می شود روشن چراغ از چهره رنگین تو
بیمی از کشتن ندارد شمع بر بالین تو
1. گر چه شد از سرنوشت من نگارین پای تو
زیر پای خود ندید از سرکشی بالای تو
1. از کدامین باغ سوزد عاشق شیدای تو؟
پیش یکدیگر نظربازند سر تا پای تو
1. ای بهار آفرینش گرده سیمای تو
رشته جانها خس و خاشاک از دریای تو
1. ای قیامت پیش خیز قامت رعنای تو
فتنه آخر زمان ته جرعه صهبای تو
1. جوش غیرت می زند خون حنای پای تو
تا که بوسیده است گستاخانه جای پای تو؟
1. بس که تندی کرد با پهلونشینان خوی تو
تیغ می لرزد چو برگ بید در پهلوی تو!
1. ای زبان شعله از زنهاریان خوی تو
شاخ گل لرزان ز رشک قامت دلجوی تو
1. برنمی آید کسی با خوی یک پهلوی تو
هست یک پهلوتر از خواب جوانان خوی تو
1. نافه چین را گریبان پاره سازد موی تو
بوی پیراهن گره بندد به دامن بوی تو
1. دوست را از دیگران ای عاشق شیدا مجو
آنچه شد در خانه گم از دامن صحرا مجو