گر محو ز خاطر شود اندیشه مردن از صائب تبریزی غزل 6420
1. گر محو ز خاطر شود اندیشه مردن
ممکن بود از دل غم صدساله ستردن
1. گر محو ز خاطر شود اندیشه مردن
ممکن بود از دل غم صدساله ستردن
1. بی آب نگردد گهر حسن ز دیدن
باریک نگردد لب ساغر ز مکیدن
1. خونابه درد از دل غم پیشه طلب کن
آن باده گلرنگ ازین شیشه طلب کن
1. اندیشه زاد از سر بی مغز بدر کن
چون ماه تمام از دل خود زادسفر کن
1. در عشق اگر صادقی از قرب حذر کن
چون آینه از دور قناعت به نظر کن
1. دزدیده در آن ابروی پیوسته نظر کن
زنهار ازین دزد کمربسته حذر کن
1. از زلف پر از پیچ و خم یار حذر کن
هر چند فسونسازی ازین مار حذر کن
1. جانا که ترا گفت که ترک می و نی کن؟
بردار لب از ساغر و خون در دل می کن
1. ای دل به خرابات حقیقت گذری کن
خود را به دو پیمانه جهان دگری کن
1. لب تشنگی حرص ندارد جگر من
خشک از قدح شیر برآید شکر من
1. هر چند به ظاهر چون روان در بدنم من
چون معنی بیگانه غریب وطنم من
1. از داغ بود چهره افروخته من
گردد ز شرر زنده دل سوخته من