به هر که هر چه ضرورست داده از صائب تبریزی غزل 631
1. به هر که هر چه ضرورست داده اند آن را
بس است آب دهن آسیای دندان را
1. به هر که هر چه ضرورست داده اند آن را
بس است آب دهن آسیای دندان را
1. احاطه کرد خط آن آفتاب تابان را
گرفت خیل پری در میان سلیمان را
1. بهار شد که ببندند در گلستان را
شکوفه پنبه شود گوش باغبانان را
1. لبت به خون جگر شسته روی مرجان را
خط تو ساخته خس پوش، آب حیوان را
1. ببین به دور لبش خط عنبرافشان را
که چون شراب برون داده راز پنهان را
1. بود به حفظ خدا دل قوی ضعیفان را
که سهم شیر نگهبان بود نیستان را
1. ز اشک گرم خطر نیست خار مژگان را
که چشم شیر نگهبان بود نیستان را
1. گرفت خط تو دلهای بی قراران را
غبار، جامه فتح است خاکساران را
1. گل است باده گلرنگ باده خواران را
مدام فصل بهارست میگساران را
1. چه حاجت است به خال آن بیاض گردن را؟
ستاره نقطه سهوست صبح روشن را
1. ز کوه غم دل و دست گشاده را غم نیست
که سنگ، بار نگردد به دل فلاخن را
1. ز هوش برد چنان حیرت تو گلشن را
که سبز کرد خموشی زبان سوسن را