ز درد و داغ محبت سرشته اند از صائب تبریزی غزل 619
1. ز درد و داغ محبت سرشته اند مرا
در آفتاب قیامت برشته اند مرا
1. ز درد و داغ محبت سرشته اند مرا
در آفتاب قیامت برشته اند مرا
1. ارگ چه سیل فنا برد هر چه بود مرا
ز بحر کرد کرم خلعت وجود مرا
1. شد از رکاب تو پیدا هلال عید مرا
گشوده شد در جنت ازین کلید مرا
1. ز خود برآمده ام، با سفر چه کار مرا؟
بریده ام ز جهان، با ثمر چه کار مرا؟
1. نمی توان ز سخن ساختن خموش مرا
که چون صدف ز دهان است رزق گوش مرا
1. کنند تازه خطان مشکسود داغ مرا
شراب کهنه دهد تازگی دماغ مرا
1. کجا به دام کشد سایه نهال مرا
شکوفه خنده شیرست از ملال مرا
1. چه احتیاج دلیل است در رحیل مرا؟
چو سیل جذبه دریاست بس دلیل مرا
1. ز خامشی دل روشن شود سیاه مرا
سیاه خیمه لیلی است دود آه مرا
1. نه دل ز عالم پر وحشت آرمیده مرا
که پیچ و تاب به زنجیرها کشیده مرا
1. به خاک و خون نکشد خصمی زمانه مرا
که تیر کج، گذرد راست از نشانه مرا
1. شکست نقش مرادست بوریای مرا
نسیم فتح، قلم می کند لوای مرا