به صید شیر نر ای بی جگر چه از صائب تبریزی غزل 595
1. به صید شیر نر ای بی جگر چه کار ترا؟
شکار او نشدن بس بود شکار ترا
1. به صید شیر نر ای بی جگر چه کار ترا؟
شکار او نشدن بس بود شکار ترا
1. اگر به بندگی ارشاد می کنیم ترا
اشاره ای است که آزاد می کنیم ترا
1. خمار می نکند زرد ارغوان ترا
خزان نسیم بهارست گلستان ترا
1. مکن ز ساده دلی خرج چشم بد خود را
نگاه دار چو آیینه در نمد خود را
1. چه غم ز آه من آن خط روح پرور را؟
که برگریز نباشد بهار عنبر را
1. ز درد و داغ چه پرواست دردپرور را؟
که آب زندگی آتش بود سمندر را
1. شکیب نیست ز معشوق، عشق سرکش را
که سوختن نبود اشتهای آتش را
1. ز آه سرد چه پرواست حسن سرکش را؟
نسیم، بال و پر سرکشی است آتش را
1. عرق به چهره نشسته است آن پریوش را
که دیده است به این آبداری آتش را؟
1. ز گریه سرکشی افزود آن پریوش را
که شعله ور کند اشک کباب، آتش را
1. گذاشتیم به اغیار زلف پر خم را
به دست دیو سپردیم خاتم جم را
1. مکن به غنچه گره نوبهار عالم را
تبسمی کن و بگشای کار عالم را