چه می کنند حریفان عشق صهبا از صائب تبریزی غزل 583
1. چه می کنند حریفان عشق صهبا را؟
که آتش از دل خویش است جوش دریا را
1. چه می کنند حریفان عشق صهبا را؟
که آتش از دل خویش است جوش دریا را
1. فکنده ایم به امروز کار فردا را
ازین حیات چه آسودگی بود ما را؟
1. چه نسبت است به گردنکشی مدارا را؟
قدح خراج به گردن نهاد مینا را
1. کجا نظر به گل و یاسمن بود ما را؟
که خارخار، گل پیرهن بود ما را
1. به شاهراه توکل بود سفر ما را
یکی است توشه و زنار بر کمر ما را
1. نداد عشق گریبان به دست کس ما را
گرفت این می پر زور، چون عسس ما را
1. مبین ز موج تهیدست خوار دریا را
که روی کار بود پشت کار دریا را
1. مبر به جای اطاعت به کار طاعت را
گران به خاطر مردم مکن عبادت را
1. چه حاجت است به افسانه خواب غفلت را؟
که خانه زاد بود خواب، بی بصیرت را
1. مده به چشم و دل خویش راه، غفلت را
به خلوت لحدانداز خواب راحت را
1. چنین که عقل کشیده است زیر بند ترا
عجب که عشق رهاند ازین کمند ترا
1. ز دوزخ است چه پروا نیازمند ترا؟
که ساخت شعله سویدای دل سپند ترا