هست پیوسته به دریای کرم از صائب تبریزی غزل 560
1. هست پیوسته به دریای کرم گوهر ما
چه کند خشکی عالم به دماغ تر ما؟
1. هست پیوسته به دریای کرم گوهر ما
چه کند خشکی عالم به دماغ تر ما؟
1. حلقه هر در باغی نشود دیده ما
باغ دربسته بود دیده پوشیده ما
1. گر چه از درد خزانی شده رخساره ما
می توان چید گل از سینه صد پاره ما
1. تا چه گل ریشه دوانیده در اندیشه ما؟
که رگ ابر بهارست رگ و ریشه ما
1. هست چون تاک پر از باده رگ و ریشه ما
پیش خم گردن خود کج نکند شیشه ما
1. آب حیوان زند آب در میخانه ما
می گزد خضر لب از حسرت پیمانه ما
1. سیل را گنج شمارد دل ویرانه ما
برق را تنگ در آغوش کشد دانه ما
1. روشن است از دل بی کینه ما سینه ما
گوهر ماست چراغ دل گنجینه ما
1. گرد اندوه پذیرد ز طرب سینه ما
سبزی بخت شود زنگ بر آیینه ما
1. مشرق مهر بود سینه بی کینه ما
صاف چون صبح به آفاق بود سینه ما
1. چرخ پر گوهر شب تاب شد از گریه ما
ماه در هاله گرداب شد از گریه ما