از بساط فلک آن سوی بود بازی از صائب تبریزی غزل 571
1. از بساط فلک آن سوی بود بازی ما
شش جهت کیست به ششدر فکند بازی ما؟
1. از بساط فلک آن سوی بود بازی ما
شش جهت کیست به ششدر فکند بازی ما؟
1. علم نصرت ما آه سحرگاهی ما
مهر خاموشی ما چتر شهنشاهی ما
1. دل نگردید شب وصل تهی از گله ها
طی شد این وادی و هموار نشد آبله ها
1. کمال حسن کجا، دیده پر آب کجا؟
شکوه بحر کجا، خیمه حباب کجا؟
1. به مجلسی که کشی از نقاب بند آنجا
ستاره سوخته ای نیست جز سپند آنجا
1. به محفل تو که خاموش بود سپند آنجا
کراست زهره که سازد صدا بلند آنجا؟
1. نگاه دار سر رشته حساب اینجا
که دم شمرده زند بحر از حباب اینجا
1. رسیدگی ز مطالب گذشتن است اینجا
به مدعا نرسیدن، رسیدن است اینجا
1. به تیغ کج نشود راست هیچ کار اینجا
دل دو نیم کند کار ذوالفقار اینجا
1. خوش آن که از دو جهان گشت بی نیاز اینجا
گرفت دامن آن یار دلنواز اینجا
1. عیار حسن ز صاحب نظر شود پیدا
که قیمت گهر از دیده ور شود پیدا
1. عجب که یک دل خوش در جهان شود پیدا
ز شوره زار کجا گلستان شود پیدا؟