عرض صفا به اهل هنر می کنی مکن از صائب تبریزی غزل 6385
1. عرض صفا به اهل هنر می کنی مکن
پیش کلیم دست بدر می کنی مکن
1. عرض صفا به اهل هنر می کنی مکن
پیش کلیم دست بدر می کنی مکن
1. در بیخودی گذشت زمان شباب من
شد پرده دار دولت بیدار خواب من
1. بارست خنده بر دل کلفت پرست من
پر خون بود دهان گل از پشت دست من
1. در کاسه سپهر کند خاک گرد من
رحم است بر کسی که شود هم نبرد من
1. یک دل نشد گشاده ز گفت و شنید من
با هیچ قفل راست نیامد کلید من
1. همچشم آبله است دل اشکبار من
در پرده دل است گره نوبهار من
1. دایم به یک قرار بود مشت خار من
چون آشیان خوش است خزان و بهار من
1. دلدار رفت و برد دل خاکسار من
یکبار شد ز دست کند و شکار من
1. دل کی رسد به وصل تو ای سروناز من؟
یک کوچه است زلف ز راه دراز من
1. چون تخم سوخته است ز سودا دماغ من
کز ابر نوبهار شود تازه داغ من
1. موقوف انقطاع بود اتصال من
از خود گسستن است کمند غزال من
1. دل می برد ز قند مکرر کلام من
نی می کند به ناخن شکر کلام من