مباش درصدد بی شمار خندیدن از صائب تبریزی غزل 6325
1. مباش درصدد بی شمار خندیدن
که صبح باخت نفس از دوبار خندیدن
1. مباش درصدد بی شمار خندیدن
که صبح باخت نفس از دوبار خندیدن
1. مکن تعجب اگر شد چراغ ما روشن
چراغ زنده دلان را کند خدا روشن
1. چنان که سرمه سواد نظر کند روشن
مرا نظاره خط چشم تر کند روشن
1. ز نور شمع چه مقدار جا شود روشن؟
خوش آن چراغ کز او هر سرا شود روشن
1. مرا ز لاله چراغ نظر شود روشن
ز قرب سوخته جانان شرر شود روشن
1. رواق چرخ شد از شمع کلک من روشن
که دیده است ز یک شمع نه لگن روشن؟
1. نظر به زلف و خط آن بهشت سیما کن
شکسته قلم صنع را تماشا کن
1. به آب و گل چه فرو رفته ای نظر وا کن
ازین خرابه چو سیلاب رو به دریا کن
1. شکوه عشق جهانگیر را تماشا کن
دلی ز سنگ کن این شیر را تماشا کن
1. حضور می طلبی سینه را مصفا کن
گهر پرست تو گنجینه را مصفا کن
1. بپوش چشم ز وضع جهان و عشرت کن
ببند در به رخ کاینات و وحدت کن
1. دمید صبح، سر از خواب بیخودی برکن
ز اشک گرم می آتشین به ساغر کن