چند چون مردم کوتاه نظر خندیدن؟ از صائب تبریزی غزل 6277
1. چند چون مردم کوتاه نظر خندیدن؟
در شبستان فنا همچو شرر خندیدن
1. چند چون مردم کوتاه نظر خندیدن؟
در شبستان فنا همچو شرر خندیدن
1. خون پامال بود شبنم گلزار وطن
دهن گرگ بود رخنه دیوار وطن
1. خاک ره باش و تماشای تن آسانی کن
خاطر مور به دست آر و سلیمانی کن
1. روی از خلق نگردانده به حق روی مکن
یک جهت تا نشوی روی به آن سوی مکن
1. عاشق سلسله زلف گرهگیرم من
روزگاری است که دیوانه زنجیرم من
1. لب به نیسان نگشاید صدف دیده من
لنگر بحر بود گوهر سنجیده من
1. می کند آن که علاج دل بیچاره من
کاش می داشت خبر از دل آواره من
1. غنچه از باده نگردد گل خمیازه من
چشم مخمور بود رشته شیرازه من
1. دلنشین است ز بس گوشه غمخانه من
می رود رو به قفا سیل ز ویرانه من
1. گو مکن سایه کسی بر سر دیوانه من
پرده چشم غزال است سیه خانه من
1. غم دنیا نبود در دل دیوانه من
دیو را راه نباشد به پریخانه من
1. نیست امروز ز مژگان گهرافشانی من
گریه شسته است به طفلی خط پیشانی من