با گرانجانی تن دل چه تواند کردن؟ از صائب تبریزی غزل 6265
1. با گرانجانی تن دل چه تواند کردن؟
دانه سوخته در گل چه تواند کردن؟
1. با گرانجانی تن دل چه تواند کردن؟
دانه سوخته در گل چه تواند کردن؟
1. آه ما با دل جانان چه تواند کردن؟
باد با تخت سلیمان چه تواند کردن؟
1. توبه از می به چه تدبیر توانم کردن؟
من عاجز چه به تقدیر توانم کردن؟
1. گر چو شبنم دل خود آب توانی کردن
بر سر بستر گل خواب توانی کردن
1. پیش غافل سخن از پند و نصیحت راندن
هست بر صورت دیوار گلاب افشاندن
1. نرسد هیچ کمالی به سخن سنجیدن
که سخن را صله ای نیست به از فهمیدن
1. بی بصیرت چه گل از غیب تواند چیدن؟
پای خوابیده چه در خواب تواند دیدن؟
1. سرد شد دست و دعا صبح به یک خندیدن
روح را گرم کند خنده به دل دزدیدن
1. پرده عیب جهان است نظر پوشیدن
گل بی خار شود خار ز دامن چیدن
1. من و دزدیده در آن چاک گریبان دیدن
جلوه یوسفی از رخنه زندان دیدن
1. نیست ممکن ز سخن سیر توان گردیدن
یا ازین زمزمه دلگیر توان گردیدن
1. کار دریاست ز هر موج خطر خندیدن
رو نکردن ترش از تلخ، شکر خندیدن