نبندد دشمن آتش زبان طرف از گزند من از صائب تبریزی غزل 6229
1. نبندد دشمن آتش زبان طرف از گزند من
به فریاد آورد دریای آتش را سپند من
1. نبندد دشمن آتش زبان طرف از گزند من
به فریاد آورد دریای آتش را سپند من
1. سبک جولانتر از برق است حسن لاله زار من
به یک خمیازه گل می شود آخر بهار من
1. به یک خمیازه گل طی شد ایام بهار من
به یک شبنم نشست از جوش خون لاله زار من
1. نشد کم در حریم وصل یک مو پیچ و تاب از من
نمی آید به روی بستر بیگانه خواب از من
1. ز بی عشقی بهار زندگی دامن کشید از من
وگرنه همچو نخل طور آتش می چکید از من
1. نشان از بی وجودی نیست در روی زمین از من
ز گمنامی چه خونها در جگر دارد نگین از من
1. به هم پیوسته از بس در حریم سینه داغ من
تماشایی ندارد رنگ از گلگشت باغ من
1. نبالد بر خود از شهرت دل نازک خیال من
ز انگشت اشارت بیش می کاهد هلال من
1. گهی در بحر سرگردان و گاهی در سرابم من
ز خشک و تر چو موج از خوش عنانی در عذابم من
1. ندارد جوهر افشای غم، تیغ زبان من
نمک بر چشم سوزن می زند زخم نهان من
1. نه امروزست گرم از داغ سودای تو نان من
نمک پرورده عشق است مغز استخوان من
1. ز بس دامن کشد در خون مردم نازنین من
ز دامنگیری او جوی خون شد آستین من