دلا چون ذره زین وحشت سرا آهنگ بالا کن از صائب تبریزی غزل 6217
1. دلا چون ذره زین وحشت سرا آهنگ بالا کن
سرشک گرمرو را شمع بالین مسیحا کن
1. دلا چون ذره زین وحشت سرا آهنگ بالا کن
سرشک گرمرو را شمع بالین مسیحا کن
1. شب عیدست ساقی باده روشن مهیا کن
تماشای مه نو را ز جام زر دو بالا کن
1. قدم بر چشم من نه قلزم خون را تماشا کن
بیا در سینه من بر مجنون را تماشا کن
1. چو تیغم پهلوی خود جای ده جوهر تماشا کن
بکش دست نوازش بر سرم دیگر تماشا کن
1. سفر نزدیک شد، فکر اقامت را ز سر وا کن
مهیای وداع آشیان شو، بال و پر وا کن
1. خدایا قطره ام را شورش دریا کرامت کن
دل خون گشته و مژگان خونپالا کرامت کن
1. برآورد از نهادت گرد عصیان، گریه ای سر کن
اگر دل را نسازی آب، باری دیده ای تر کن
1. به یک زخم نمایان سرفرازم از شهیدان کن
چو صبح وصل خندانم ازین لطف نمایان کن
1. سر بی مغز را از باده گلرنگ خالی کن
دل خود را مصفا از شراب لایزالی کن
1. برای کام دنیا دامن دل بر میان مشکن
پر و بال هما را در هوای استخوان مشکن
1. نیابد ره به بزمش گر دل پر اضطراب من
نخواهد ماند در بیرون در بوی کباب من
1. به خاموشی بدل شد نغمه های دلفریب من
به چشم سرمه دار آمد نوای عندلیب من