می از خود آورد بیرون ایاغ لاله رخساران از صائب تبریزی غزل 6182
1. می از خود آورد بیرون ایاغ لاله رخساران
ازان پیوسته تر باشد دماغ لاله رخساران
1. می از خود آورد بیرون ایاغ لاله رخساران
ازان پیوسته تر باشد دماغ لاله رخساران
1. نباشد لقمه ای بی خون دل بر خوان درویشان
نگردد خشک هرگز از قناعت نان درویشان
1. اگر بر زخم کافر نعمتان باشد گران پیکان
زبان شکر گردد زخم ما را در دهان پیکان
1. ز چشم ظالم او چون نیندیشند معصومان؟
که دارد غمزه ای گیرنده تر از خون مظلومان
1. ز بی دردی نمی سازم به صندل دردسر پنهان
که سازم درد را از قدردانی از نظر پنهان
1. مکن آزادگان را جستجو از این و آن پنهان
که باشد از سبکباری پی این کاروان پنهان
1. چه آسان است با بی برگی احرام سفر بستن
که هم مرکب بود هم توشه، دامن بر کمر بستن
1. به امید اقامت دل به اسباب جهان بستن
بود شیرازه از غفلت به اوراق خزان بستن
1. ز دام نوخطان مشکل بود دل را رها گشتن
ز لفظ تازه دشوارست معنی را جدا گشتن
1. خطر دارد به محفل از کمند وحدت افتادن
به گرداب بلا از حلقه جمعیت افتادن
1. به جان دشوار ازان باشد گرانی از جهان بردن
که گرد راه می باید به رسم ارمغان بردن
1. به تدبیر خرد سر پنجه نتوان با قضا کردن
درین دریا به دست بسته می باید شنا کردن