ساقیا صبح است می از شیشه در پیمانه کن از صائب تبریزی غزل 6075
1. ساقیا صبح است می از شیشه در پیمانه کن
حشر خواب آلودگان از نعره مستانه کن
1. ساقیا صبح است می از شیشه در پیمانه کن
حشر خواب آلودگان از نعره مستانه کن
1. صبح شد ساقی نقاب دختر رز برفکن
زان لب شیرین، نمک در دیده ساغر فکن
1. گر طلبکار حضوری لب به غیبت وامکن
عیب خود پوشیده و از دیگران پیدا مکن
1. نیستی چون اهل معنی لب به دعوی وا مکن
عیبجویان را به عیب خویشتن گویا مکن
1. صید دل زین بیش با موی میان خود مکن
کینه جوی من ستم بر ناتوان خود مکن
1. سرمه را هم محرم چشم سیاه خود مکن
گر توانی آشنایی با نگاه خود مکن
1. ای دل روشن حجاب از طارم اخضر مکن
آفتاب خویش را مغلوب نیلوفر مکن
1. بر نظربازان ستم در ابتدای خط مکن
خشک مغزی در بهار جانفزای خط مکن
1. در سرانجام عمارت عمر خود باطل مکن
در زمین عاریت چون غافلان منزل مکن
1. دل غمین ز اندیشه روزی درین عالم مکن
بهر گندم پشت بر فردوس چون آدم مکن
1. رو نهان در دولت از اقبال محتاجان مکن
این در واکرده را در بسته از دربان مکن
1. مجلس اغیار را از خنده گلریزان مکن
چشم خونبار مرا همکاسه طوفان مکن