با هوسناکان چنین گر آشنا خواهی شدن از صائب تبریزی غزل 6051
1. با هوسناکان چنین گر آشنا خواهی شدن
بی مروت، بی حقیقت، بی وفا خواهی شدن
1. با هوسناکان چنین گر آشنا خواهی شدن
بی مروت، بی حقیقت، بی وفا خواهی شدن
1. زندگی بخشا! روان چند کس خواهی شدن؟
کشته بسیارست، جان چند کس خواهی شدن؟
1. چند با من سرکش ای سرو روان خواهی شدن؟
چند بار از بی بری بر باغبان خواهی شدن؟
1. بی کشش نتوان برون از قید دنیا آمدن
بی رسن از چاه هیهات است بالا آمدن
1. غنچه سان مهر خموشی بر لب گفتار زن
یا چو لب وا کردی از هم غوطه ها در خار زن
1. آب را بر باد ده، در چشم آتش خاک زن
فرد شو چون مهر تابان خیمه بر افلاک زن
1. از خموشی مشت خاک بر دهان قال زن
تا قیامت خیمه در دارالامان حال زن
1. نیستی کوه گران، بر سیر پشت پا مزن
دامن خود را گره بر دامن صحرا مزن
1. با توانایی به اهل فقر استغنا مزن
عاجزان را دستگیری کن، به دولت پا مزن
1. حلقه بر هر در چو خورشید سبک لنگر مزن
تا در دل می توان زد حلقه بر هر در مزن
1. چرخ را خاکستری از برق سودا کرد حسن
نقطه خاک سیه را چون سویدا کرد حسن
1. می گدازد شیشه دل را می رنگین حسن
دل ز ساغر می برد صهبای دل شیرین حسن