یک چشم زدن فرقت می تاب نداریم از صائب تبریزی غزل 5932
1. یک چشم زدن فرقت می تاب نداریم
تا شیشه به بالین نبود خواب نداریم
1. یک چشم زدن فرقت می تاب نداریم
تا شیشه به بالین نبود خواب نداریم
1. ما فکر لباس و غم دستار نداریم
اندیشه سامان چو سر دار نداریم
1. بر دل غم سیم و زر دنیا نگذاریم
بار خر دجال به عیس نگذاریم
1. ما فرق به تردستی حاتم نفروشیم
این گوهر سیراب به شبنم نفروشیم
1. اشک است درین مزرعه تخمی که فشانیم
آه است درین باغ نهالی که رسانیم
1. تا در خم این کارگه شیشه گرانیم
چون طفل در آیینه به حیرت نگرانیم
1. آن طفل یتیمم که شکسته است سبویم
از آب همین گریه تلخی است به جویم
1. برون نمی برد از فکر دوست عالم آبم
نقاب دولت بیدار نیست پرده خوابم
1. دلم سیاه شد از بس که برکتاب گذشتم
کدام روز سیه بود کز شراب گذشتم؟
1. قسم به ساقی کوثر که از شراب گذشتم
زباده شفقی همچو آفتاب گذشتم
1. ازان گشاده جبین جام پر شراب گرفتم
عجب هلال تمامی ز آفتاب گرفتم
1. مکش ز حسرت تیغ خودم که تاب ندارم
ز هیچ چشمه دیگر امید آب ندارم