جان را به دم خنجر قاتل برسانم از صائب تبریزی غزل 5909
1. جان را به دم خنجر قاتل برسانم
طوفان زده خویش به ساحل برسانم
1. جان را به دم خنجر قاتل برسانم
طوفان زده خویش به ساحل برسانم
1. کو بخت که در میکده با یار نشینم؟
در ماتم غمهای جگر خوار نشینم
1. هر چند ز پیراهن بحرست کلاهم
مانند حباب است نظر پرده آهم
1. تا روی عرقناک ترا دید نگاهم
زد غوطه به سرچشمه خورشید نگاهم
1. از بخت سیه پست نگردید نوایم
از سرمه شب بیش شد آواز درایم
1. کو می که ز زندان دل تنگ برآیم؟
چون لاله نفس سوخته زین سنگ برآیم
1. ما تخم درین مزرعه جز اشک نکشتیم
یک رشته درین غمکده جز آه نرشتیم
1. از یار ز ناسازی اغیار گذشتیم
از کثرت خار از گل بی خار گذشتیم
1. در پله آغاز ز انجام گذشتیم
از مصر برون نامده از شام گذشتیم
1. خاکی به لب گور فشاندیم و گذشتیم
ما مرکب ازین رخنه جهاندیم و گذشتیم
1. ما دستخوش سبحه و زنار نگشتیم
در حلقه تقلید گرفتار نگشتیم
1. کام دل ازان غنچه مستور گرفتیم
صد تنگ شکر از دهن مور گرفتیم