از صبر عنان دل خود کام گرفتیم از صائب تبریزی غزل 5921
1. از صبر عنان دل خود کام گرفتیم
آن طایر وحشی به همین دام گرفتیم
1. از صبر عنان دل خود کام گرفتیم
آن طایر وحشی به همین دام گرفتیم
1. ما چاشنی بوسه ز دشنام گرفتیم
فیض شکر از تلخی بادام گرفتیم
1. هرگز به خراش جگری شاد نگردیم
گر تیشه شویم امت فرهاد نگردیم
1. ما زمزمه عشق به بازار فکندیم
ما شور درین قلزم زخار فکندیم
1. مستانه سر شیشه می باز گشودیم
دیگر در صد میکده راز گشودیم
1. از ناله نی راز دل عشق شنیدیم
زین کوچه به سر منزل مقصود رسیدیم
1. چندان که چو خورشید به آفاق دویدیم
ما پیر به روشندلی صبح ندیدیم
1. سررشته مهر از می بیباک بریدیم
بی دردسر از سلسله تاک بریدیم
1. یک عمر ز هر خار و خسی ناز کشیدیم
تا بوی گلی از چمن راز کشیدیم
1. تا سر به گریبان تماشا نکشیدیم
در دامن فردوس برین وا نکشیدیم
1. ما طالع جمعیت اسباب نداریم
روزی که هوا هست می ناب نداریم