ما از امیدها همه یکجا گذشته ایم از صائب تبریزی غزل 5837
1. ما از امیدها همه یکجا گذشته ایم
از آخرت بریده ز دنیا گذشته ایم
1. ما از امیدها همه یکجا گذشته ایم
از آخرت بریده ز دنیا گذشته ایم
1. این سطرهای آه که هر جا نوشته ایم
از روی آن دو زلف چلیپا نوشته ایم
1. جا در سیاه خانه سودا گرفته ایم
از دست لاله دامن صحرا گرفته ایم
1. از زلف یار رنگ دگر برگرفتهایم
مومیم اگر چه نکهت عنبر گرفتهایم
1. ما شمع را به شهپر خود، سر گرفتهایم
دایم ز شیشه پنبه به لب برگرفتهایم
1. یک عمر پشت دست به دندان گرفته ایم
تا بوسه ای ازان لب خندان گرفته ایم
1. ما هوش خود به باده گلرنگ داده ایم
گردن چو شیشه بر خط ساغر نهاده ایم
1. ما نقض دلپذیر ورقهای سادهایم
چون داغ لاله از جگر درد زادهایم
1. هر چند همچو ذره محقر فتاده ایم
با آفتاب عشق برابر فتاده ایم
1. ما نام خود ز صفحه دلها سترده ایم
در دفتر جهان ورق باد برده ایم
1. ما توبه را به طاعت پیمانه برده ایم
محراب را به سجده بتخانه برده ایم
1. خورشید داغ گوهر عالمفروز ماست
دریا روان ز چشم خریدار کردهایم