از فکر خلق عشق خدا کرد فارغم از صائب تبریزی غزل 5814
1. از فکر خلق عشق خدا کرد فارغم
این درد از هزار دوا کرد فارغم
1. از فکر خلق عشق خدا کرد فارغم
این درد از هزار دوا کرد فارغم
1. سرگرم عشقم از غم دستار فارغم
از کفر و دین و سبحه و زنار فارغم
1. دل را ز جوش گریه نگردید تاب کم
زور شراب عشق نگردد ز آب کم
1. از موج اشک، کام نهنگ است مسکنم
وز برق آه، دیده شیرست روزنم
1. چون نیست پای آن که ز عالم بدر زنم
دستی به دل گذارم و دستی به سر زنم
1. کو ناخنی که رخنه به داغ جگر کنم؟
این خون گرم را هدف نیشتر کنم
1. چون شمع چند من به زبان گفتگو کنم؟
روشندلی کجاست به جان گفتگو کنم؟
1. آغاز خط مفارقت از یار میکنم
در نوبهار پشت به گلزار میکنم
1. روزی که چشم بر رخ او باز می کنم
برخود زیاده از همه کس ناز می کنم
1. دل را جلا به دیده نمناک می کنم
آیینه را به دامن تر پاک می کنم
1. لب چون صدف به آب گهر تر نمیکنم
گوهر به آبروی برابر نمیکنم