تا همچو لعل، رنگ به رخسار داشتم از صائب تبریزی غزل 5790
1. تا همچو لعل، رنگ به رخسار داشتم
خون در دل از شکست خریدار داشتم
1. تا همچو لعل، رنگ به رخسار داشتم
خون در دل از شکست خریدار داشتم
1. با هرکه روی حرف به جز یار داشتم
آیینه پیش صورت دیوار داشتم
1. از دست رفت دامن یاری که داشتم
سیماب شد شکیب و قراری که داشتم
1. چون زلف دست بر کمر یار یافتم
سر رشته نزاکت ز نار یافتم
1. چشم دلم ستاره فشان بود صبحدم
هر گوشه بحر فیض روان بود صبحدم
1. امشب به آه سرد ره خواب میزدم
در کوی یار، سیر چو مهتاب میزدم
1. از خاکیان ز صافی طینت جدا شدم
از دست روزگار برون چون دعا شدم
1. با صد زبان چو غنچه گل بی زبان شدم
تا پرده دار خرده راز نهان شدم
1. بی خواست بس که بار دل گلستان شدم
بی اعتبار در نظر باغبان شدم
1. عمری چو گرد در قدم کاروان شدم
تا همچو ناله با جرسی همزبان شدم
1. موی میان نبود که من همچو مو شدم
بیرنگ بود حسن که یکرنگ او شدم
1. خط تو ریشه در رگ جان می دواندم
خال تو تخم مهر به دل می فشاندم