به مهر داغ رسیده است جمله اعضایم از صائب تبریزی غزل 5766
1. به مهر داغ رسیده است جمله اعضایم
ز پای تا به سر خویش چشم بینایم
1. به مهر داغ رسیده است جمله اعضایم
ز پای تا به سر خویش چشم بینایم
1. به اشک درد دل خود نوشته سر دادیم
خط نجات به مرغان نامه بر دادیم
1. به دوست پی زدل خونچکان خود بردیم
به کعبه راه هم از آستان خود بردیم
1. ز میوه گر چه درین بوستان سبکباریم
همان چو سرو به آزادگی گرفتاریم
1. چو گل به ظاهر اگر خنده در دهان داریم
به دیده خار ز اندیشه خزان داریم
1. عنان گسسته تر از سیل در بیابانیم
به هر طرف که قضا می کشد شتابانیم
1. به جای باده اگر در پیاله آب کنیم
ز تنگ حوصلگی مستی شراب کنیم
1. ز بحر کسب هوا چند چون حباب کنیم؟
به هیچ و پوچ دل خویش چند آب کنیم؟
1. ز بوستان تو عشق بلند می گویم
چو شبنم از گل روی تو دست می شویم
1. چو خامه نیست ز من هر سخن که می گویم
که من به دست قضا این طریق می پویم
1. جنون کجاست که دستی به کار بگشاییم
ز کار چرخ گره غنچه وار بگشاییم
1. از سردی جهان لب گفتار بسته ام
چون بلبل خزان زده منقار بسته ام