زین نه صدف به روشنی دل گذشته ام از صائب تبریزی غزل 5778
1. زین نه صدف به روشنی دل گذشته ام
چون بحر بیکنار ز ساحل گذشته ام
1. زین نه صدف به روشنی دل گذشته ام
چون بحر بیکنار ز ساحل گذشته ام
1. روی سخن ز آینهرویان ندیدهام
گاهی ز پشت آینه حرفی شنیدهام
1. روی دلی چو غنچه ز بلبل ندیده ام
نقش مراد از آینه گل ندیده ام
1. سر بر فلک ز همت والا کشیده ام
تسبیح را ز دست ثریا کشیده ام
1. از آفتاب رنگ نبازد ستاره ام
دل زنده از محیط برآید شراره ام
1. در عین وصل داغ جدایی چو لاله ام
خالی و پر ز ماه چو آغوش هاله ام
1. رنگین شده است بس که ز خونین ترانهام
مرغان غلط کنند به گل آشیانهام
1. تا شد به داغ عشق هم آغوش سینه ام
صحرای محشری است سیه پوش سینه ام
1. هرگز نشد به حرف غرض آشنا لبم
آسوده است از دل بی مدعا لبم
1. هر چند از گهر صدف آسا لبالبم
نتوان به تیغ ساختن از هم جدا لبم
1. امشب که داغ بر دل افگار سوختم
گویا چراغ بر سر بیمار سوختم
1. دلتنگ از ملامت اغیار نیستم
چون گل ، گرفته در بغل خار نیستم