چه غوطه ها که درین بحر پر خطر زده ام از صائب تبریزی غزل 5695
1. چه غوطه ها که درین بحر پر خطر زده ام
که سر چو رشته برون از دل گهر زده ام
1. چه غوطه ها که درین بحر پر خطر زده ام
که سر چو رشته برون از دل گهر زده ام
1. چو شانه مهر به لب با دو صد زبان زده ام
که دست در کمر زلف دلستان زده ام
1. سبک به چشم تو از شیوه وفا شدهام
سزای من که به بیگانه آشنا شدهام
1. برون نیامده از برگ بی ثمر شده ام
خبر نیافته از خویش بیخبر شده ام
1. چو بید اگر چه درین باغ بی بر آمده ام
به عذر بی ثمری سایه گستر آمده ام
1. به توبه راهنمون گشت باده نابم
کمند دولت بیدار شد رگ خوابم
1. ز بیغمی نه ز مطرب ترانه می طلبم
برای گریه چو طفلان بهانه می طلبم
1. ادب گذشته بر روی یکدیگر دستم
وگرنه همچو صدف نیست بی گهر دستم
1. مرا که هست به دل کوه آهن از مردم
سبک چگونه توانم گذشتن از مردم
1. ز سادگی است تمنای سود ازین مردم
که شد به خاک برابر وجود ازین مردم
1. منم که از جگر لاله داغ می دزدم
فروغ از گهر شب چراغ می دزدم
1. ز فکر پوچ درین شوره زار بی حاصل
عنان گسسته تر از موجه سیراب شدم