جذبه ای کو که ز خود دست فشان برخیزم؟ از صائب تبریزی غزل 5635
1. جذبه ای کو که ز خود دست فشان برخیزم؟
از جهان بی دل و چشم نگران برخیزم
1. جذبه ای کو که ز خود دست فشان برخیزم؟
از جهان بی دل و چشم نگران برخیزم
1. چند در دایره مردم عاقل باشم؟
تخته مشق صد اندیشه باطل باشم
1. من که از داغ جنون ساغر سرشار باشم
خاک بر فرقم اگر منت دستار باشم
1. منم آن سیل که دریا نکند خاموشم
کوه را کشتی طوفان زده سازد جوشم
1. تاخت از سینه به مژگان دل بازیگوشم
گشت بال و پر طوفان دل بازیگوشم
1. بس که چون برگ خزان دیده پریشان حالم
سایه خود را به زمین می کشد از دنبالم
1. گوش ناز تو به فریاد حزین می مالم
تا جبین هوس خود به زمین می مالم
1. شوق کرده است ز بس گرم سفر چون قلمم
نقش پا، سوخته آید به نظر چون قلمم
1. چشم بیمار بلایی است که من می دانم
زیر این درد دوایی است که من می دانم
1. کیستم من که ز فرمان تو سرگردانم؟
آب در دیده به صد خون جگر گردانم
1. هردم از شوق عدم ناله و فریاد زنم
نه حبابم که گره بیهده بر باد زنم
1. من نه آنم که چو گلچین در گلزار زنم
دست در دامن معشوق خس و خار زنم