چون گشاید ز چمن خاطر ناشاد از صائب تبریزی غزل 524
1. چون گشاید ز چمن خاطر ناشاد مرا؟
هست گلبن به نظر، خانه صیاد مرا
1. چون گشاید ز چمن خاطر ناشاد مرا؟
هست گلبن به نظر، خانه صیاد مرا
1. آن که سوز جگر و دیده تر داد مرا
همچو شمع از تن خود زاد سفر داد مرا
1. آنچنان عشق تو بدخوی برآورد مرا
که تسلی به دو عالم نتوان کرد مرا
1. نخل قد تو هم آغوش بلا کرد مرا
هوس زلف تو همدست صبا کرد مرا
1. سبک از عقل به یک رطل گران کرد مرا
صحبت پیر خرابات جوان کرد مرا
1. نیم آن شعله که خاموش توان کرد مرا
یا ز فانوس، قباپوش توان کرد مرا
1. عزلت از عالم دلگیر برآورد مرا
بی کسی از دهن شیر برآورد مرا
1. می کند وقت خوش از عمر برومند مرا
خونی وقت، بود خونی فرزند مرا
1. تا دل از روی تو شد مطلع انوار مرا
چشم خورشید شود خیره ز رخسار مرا
1. برسانید به خاک قدم یار مرا
که رسانید به جان این دل بیمار مرا
1. از گلستان نشود غنچه دل باز مرا
پنجه سرو بود چنگل شهباز مرا
1. می کند گرم طلب شعله آواز مرا
می شود زمزمه بال و پر پرواز مرا