هر که چون شیشه به پیمانه از صائب تبریزی غزل 500
1. هر که چون شیشه به پیمانه رساند خود را
چون سلیمان به پریخانه رساند خود را
1. هر که چون شیشه به پیمانه رساند خود را
چون سلیمان به پریخانه رساند خود را
1. در سفر زود خجالت کشد از دعوی خویش
در وطن هر که سبکبار نماید خود را
1. حسن کی در دل چون سنگ نماید خود را؟
باده در شیشه بیرنگ نماید خود را
1. راه خوابیده رسانید به منزل خود را
نرساندی تو گرانجان به در دل خود را
1. چشم بگشا، سبک از خواب گران کن خود را
بر هوا پای بنه، تخت روان کن خود را
1. ما که در خم ننمودیم فلاطون خود را
صاف سازیم درین صومعه ها چون خود را؟
1. نیست اندیشه ای از زخم زبان سرکش را
خار و خس بستر سنجاب بود آتش را
1. از نظر کرد نهان خط رخ آن مهوش را
پردگی ساخت شب دل سیه این آتش را
1. تا به حدی است لطافت رخ پرتابش را
که عرق داغ کند لاله سیرابش را
1. شانه گر باز کند زلف گرهگیرش را
نی به ناخن شکند پنجه تدبیرش را
1. سخن آن است که از جای درآرد دل را
حدی آن است که دیوانه کند محمل را
1. عشق سازد ز هوس پاک دل آدم را
دزد چون شحنه شود امن کند عالم را