من و مصری که شکرخیز بود از صائب تبریزی غزل 476
1. من و مصری که شکرخیز بود خاک آنجا
کوزه شهد شود حنظل افلاک آنجا
1. من و مصری که شکرخیز بود خاک آنجا
کوزه شهد شود حنظل افلاک آنجا
1. صاف گشتن ز خودی باده ناب است اینجا
دست شستن ز جهان عالم آب است اینجا
1. هر که هست، از می دیدار تو مست است اینجا
ذره را ساغر خورشید به دست است اینجا
1. سخن از صلح مگو، عالم جنگ است اینجا
صحبت شیر و شکر، شیشه و سنگ است اینجا
1. مستی و بی خبری رتبه عام است اینجا
ابجد تازه سوادان خط جام است اینجا
1. همه کس طالب آن سرو روان است اینجا
آب حیوان ز نفس سوختگان است اینجا
1. فتنه روز جزا خانه نشین است اینجا
فتنه این است که در خانه زین است اینجا
1. خام ماندم ز می کهنه کشیدم تا دست
نشود هیچ مرید از قدم پیر جدا!
1. نیست در دیده ما منزلتی دنیا را
ما نبینیم کسی را که نبیند ما را
1. آرزو چند به هر سوی کشاند ما را؟
این سگ هرزه مرس چند دواند ما را؟
1. می شود راز دل از جبهه نمایان ما را
نیست چون آینه پوشیده و پنهان ما را
1. گریه سوختگان اشک کباب است ترا
خون این بی گنهان باده ناب است ترا