ندارد حاجت مشاطه روی گلعذار از صائب تبریزی غزل 453
1. ندارد حاجت مشاطه روی گلعذار ما
پر طاوس مستغنی است از نقش و نگار ما
1. ندارد حاجت مشاطه روی گلعذار ما
پر طاوس مستغنی است از نقش و نگار ما
1. ز خط سبز شد فیروزه ای لعل نگار ما
جواهر سرمه ای می خواست چشم اشکبار ما
1. نباشد چون تن آسانان ز خورد و خواب عیش ما
ز اشک و آه می گردد به آب و تاب عیش ما
1. فلک پرواز سازد آه را درد گران ما
پر سیمرغ بخشد تیر را زور کمان ما
1. رموز سرگذشت عاشقان گر دیدنی دارد
خدا را سرسری مگذر ز اوراق خزان ما
1. ز تأثیر دل بیدار، چشم تر شود بینا
که ماه از نور خورشید بلند اختر شود بینا
1. می جان بخش اگر چه جام زر می گیرد از مینا
سفال تشنه لب فیض دگر می گیرد از مینا
1. اگر این بار می آید به دستم گردن مینا
چو درد می نخواهم داشت دست از دامن مینا
1. مدار از دامن شب دست وقت عرض مطلبها
که باشد بادبان کشتی دل دامن شبها
1. ندارد خواب چشم عاشق دیوانه در شبها
نمیافتد ز جوش خویشتن میخانه در شبها
1. ز سختیهای عالم قانعان را هست لذتها
هما را استخوان در لقمه باشد مغز نعمتها
1. زهی ز اندیشه لعل تو پرخون جام فکرتها
ز خط عنبرینت پشت بر دیوار، حیرتها