تکلف نیست در گفتار رند از صائب تبریزی غزل 441
1. تکلف نیست در گفتار رند لاابالی را
چنانت دوست می دارم که عاشق شعر حالی را
1. تکلف نیست در گفتار رند لاابالی را
چنانت دوست می دارم که عاشق شعر حالی را
1. به عصیان مگذران زنهار ایام جوانی را
مکن صرف زمین شور، آب زندگانی را
1. مده از دست در پیری شراب ارغوانی را
شراب کهنه از دل می برد یاد جوانی را
1. به آهی می توان از خود برآوردن جهانی را
که یک رهبر به منزل می رساند کاروانی را
1. نه هر چشمی سزاوارست رخسار معانی را
که شبنم دیده شورست گلزار معانی را
1. کسوفی هست دایم آفتاب زندگانی را
سیاهی لازم افتاده است آب زندگانی را
1. غنیمت دان درین وحشت سرا خلوت گزینی را
که از پوشیدن چشم است عینک دوربینی را
1. زر و سیم جهان در پرده دارد عمر کاهی را
به قدر فلس باشد خار زیر پوست ماهی را
1. رسانیده است حسن او به جایی بی وفایی را
که عشاق از خدا خواهند تقریب جدایی را
1. خرابی باعث تعمیر باشد بینوایی را
که کوری کاسه دریوزه می گردد گدایی را
1. کند لیلی چنین گر جلوه مستانه در صحرا
شود هر لاله بر مجنون من میخانه در صحرا
1. به دل های پر از خون حرف آن زلف دو تا بگشا
سر این نافه را پیش غزالان ختا بگشا