1 اگر چه نیست غیر از کوه غم فریادرس ما را همان خرج فغان و ناله می گردد نفس ما را
2 مکن تکلیف سیر گلستان ما گوشه گیران را که باغ دلگشایی هست در کنج قفس ما را
3 فغان کز طالع ناساز، چون گرداب در دریا ز گردش نیست حاصل غیر مشتی خار و خس ما را
4 فرو رفتیم عمری گر چه در دریا چو غواصان نیامد گوهری در کف به جان بی نفس ما را
1 ای در آتش از گل روی تو نعل لالهها ماه رخسار ترا از حلقه خط هالهها
2 من که صد خونین جگر را داغ میدادم به طرح میکنم دریوزه داغ این زمان از لالهها
3 ناله سوزان اگر از دل چنین آید به لب پرده فانوس گردد، پرده تبخالهها
4 ای که محو چشم خوبان گشتهای، ایمن مباش کاین بلاهای سیه دارد عجب دنبالهها
1 به خاموشی محیط معرفت کن جان گویا را به جان بی نفس چون ماهیان کن سیر دریا را
2 همایون طایری در هر نظر گردد شکار تو اگر در راه عبرت افکنی دام تماشا را
3 ز قرب تنگ چشمان رشته امید را بگسل که سوزن لنگر پرواز می گردد مسیحا را
4 علم را کثرت لشکر نگردد پرده وحدت ز یکتایی نیندازد حباب و موج دریا را
1 ز ارباب تجرد نیست بر دل بار عالم را سبکروحی فزون از حمل عیسی گشت مریم را
2 بهشت جاودان خواهی، به دل خوردن قناعت کن که حرص دانه در دام بلا انداخت آدم را
3 اگر از دست احسان مرهم دل ها نمی گردی به خلق از خود تسلی دار باری اهل عالم را
4 نکو نامی بزرگان را به پرگار از اثر ماند ز فیض جام، ذکر خیر در دوران بود جم را
1 به هم پیچد خط مشکین بساط حسن خوبان را غبار خط لب بام است این خورشید تابان را
2 در آن فرصت که نقش خاتم اقبال برگردد هجوم مور سازد بر سلیمان تنگ میدان را
3 مکن در مد احسان کوتهی در روزگار خط که نشتر می کند خشکی رگ ابر بهاران را
4 غبار خط او گفتم شود خاک مراد من چه دانستم زمین پنهان کند رخسار جانان را؟
1 درین گلشن نباشد نعل در آتش چسان گل را؟ که دارد یاد، هر خاری در او صد کاروان گل را
2 چه پروا حسن مغرور از سرشک عاشقان دارد؟ ز شنبم بیش خواب ناز می گردد گران گل را
3 ز جمعیت گسستم رشته امید، تا دیدم که چون بندد کمر، بیرون برند از بوستان گل را
4 میار از آستین زنهار بیرون دست گستاخی که از هر خار، تیری هست در بحر کمان گل را
1 مسوز ای سنگدل از انتظار می کبابم را به درد باده کن تعمیر احوال خرابم را
2 ادب پرورده عشقم، نیاید خیرگی از من نسوزد آتش می پرده شرم و حجابم را
3 ازان چون موی آتش دیده یک دم نیست آرامم که آتش طلعتان دارند نبض پیچ و تابم را
4 نمی شد شبنم من خرج دامان گل و نسرین اگر یک ذره در دل مهر می بود آفتابم را
1 به هر تردامنی منمای آن آیینه رو را مبادا زنگ خجلت سبز سازد حرف بدگو را
2 ترا صدبار اگر بینم، همان مشتاق دیدارم تهی چشمی به گوهر کم نمی گردد ترازو را
3 نگارین می شود از خون دلها دست سیمینش دهد پرداز اگر با دست، زلف عنبرین بو را
4 به این شوقی که من رو در گلستان تو آوردم نگه دارد خدا از بوسه گرمم لب جو را!
1 مکن یارب گران در منتهای عمر گوشم را سبک زین بار سنگین ساز با این ضعف دوشم را
2 گران کردن مروت نیست بار ناتوانان را به فضل خویشتن تخفیف فرما ثقل گوشم را
3 چو من از عیب مردم دیده باریک بین بستم به عیب خویش بینا کن دو چشم عیب پوشم را
4 مرا ذکر خفی تلقین کن از لطف نهان خود مکن بازیچه گفتار، لبهای خموشم را
1 مدار از دامن شب دست وقت عرض مطلبها که باشد بادبان کشتی دل دامن شبها
2 چه محو ناخدا گردیدهای، ای از خدا غافل؟ ندارد این سفر باد مرادی غیر یاربها
3 ز بیدردان علاج درد خود جستن به آن ماند که خار از پا برون آرد کسی با نیش عقربها
4 مرا از قید مذهبها برون آورد عشق او که چون خورشید طالع شد نهان گردند، کوکبها